پیمان جلیلی ::
جمعه 84/10/2 ساعت 6:13 عصر
بی معرفت ها نظر نمی دین باشه هر جور راحتین ولی فکر نکنم کار سختی باشه
ای دو چشمت سبزه زاران
گریه ات اشک بهاران
می روم غمگین و نالان
بهره من اشکی میافشان
ای سراپا مهربانی
ای نگاهت آسمانی
در دل نامهربانم
شوق ماندن می فشانی
ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی
با همه خوبی و پاکی در خزان پژمرده گردی
می روم تا نشنوم آواز باران دو چشمت
می روم چون می هراسم شعله ای افسرده گردی
ای که در خوبی و پاکی چهل چراغ آسمانی
قلب سردم را چه بی حاصل به سویت می کشانی
عاشق و چشم انتظاری
پاک و روشن چون بهاری
هرچه گفتم باورت شد
حیف از احساسی که داری
چشمه ای خشک و سیاهم
خسته ای گم کرده راهم
بگذر از من چون که دیگر زشت و سر تا پا گناهم
ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی
با همه خوبی و پاکی
نوشته های دیگران()